عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 18 آذر 1399
بازدید : 32
نویسنده : مهدي زارع

 

توی هوای سرد و روبه‌تاریکی تبریز، در خروجی ترمینال، منتظر یکی از اتوبوس‌های تبریز-تهران بودم. هی اتوبوس‌ها می‌رسیدند و رد می‌شدند. یکی بالاخره چراغ زد. روی یک طرف شیشه‌اش نوشته بود «VIP» و طرف دیگرش «تهران».
سرعتش را کم کرد و تا بهم رسید سراسیمه پرسیدم: «چند می‌بری؟»
شاگردشوفر که با یک دست، از در آویزان شده و نصف بدنش بیرون بود گفت: «67تومن.» گفتم: «چه خبر است حاجی؟ من می‌خواهم وسطا پیاده شوم. کمی بعد تر از زنجان. 35 بدهم خوب است؟ هر بار همین‎‌قدر می‌دهم!» شاگرد یک‌طرف صورتش را جمع کرد و نصفه‌نیمه لبخندی زد و صورتش را برگرداند طرف شوفر. شوفر که لهجه‌ی متفاوت من را فهمیده بود، چشم‌هایش را گرد کرد و پرسید: «دانشجو سان؟» بادی به غبغب انداختم و ترکی گفتم: «بله دانیشجویام.» حرفم را با نگاهش تحویل گرفت و با #حرکت_سر به شاگرد فهماند که: بگذار بیاید تو، بدبخت است، از دانشجو جماعت کندن، خوردن ندارد. معنای این حرکت سر را بعدها فهمیدم.
شاگرد کنار کشید: «برو #ته».

با کله پریدم تو. سرم را که بالا گرفتم، مثل برق‌گرفته‌ها خشکم زد. مسافران وی‌آی‌پیِ #جلونشین، با نگاه‌های پرافاده و تحقیرآمیزشان وراندازم کردند و فهمیدم که #محترمانه هرچه زودتر بهتر است از جلوی چشمانشان مرخص شوم! رفتم ته اما گويا قبل از من، #ته‌نشینان زیادی در آنجا بودند؛ هندسفری‌به‌گوش و گوشی‌به‌دست. گاهی سرشان را بالا می‌آوردند و صفحه‌ی گوشی را به هم‌نشان می‌دادند و می‌خندیدند. همگی انگار دانشجو بودند و برای کار خاصی عازم تهران. این را از پلاکاردها و لباس‌هایشان که لباس پاکبان‌ها و معدن‌چی‌ها و #کارگرها بود می‌شد فهمید.

نیمه‌ی عقب اتوبوس کاملا پر و نیمه‌ی جلو، صندلی‌ها یکی‌درمیان خالی بود. دست از پا درازتر چرخیدم و آمدم جلوتر که به شوفر بگویم جا نیست. تا رسیدم و کمرم را خم کردم که چیزی بگویم ترکی گفت: «اوتو ائله بوردا جاوان» و به جلوترین جفت‌صندلی اشاره کرد و فارسی ادامه داد: «اگَه موسافیر اُومد مِیری عقپ؛ حالا کي کسِی نِست.»
حال این منم که در حالتی مشترک از «خفه‌خون بگیر بتمرگ!» و «کجای کارت می‌لنگه؟» روی یکی از جفت‌صندلی‌های قرمز مخملی، جلوتر از همه نشسته‌ام و به عقبی‌ها فکر می‌کنم:
«اين ته‌اتوبوسی‌ها مگر چقدر انگیزه می‌توانند داشته باشند؟! حسرت حالشان را می‌خورم. دلم می‌خواهد ازشان بپرسم: «دقیقا برای «چه» دارید می‌جنگید؟ مگر تدبیری‌ها برایتان امیدی هم باقی گذاشته است؟»
اما این جلویی‌ها را خوب می‌شناسم. این‌هایی که فقط بلد اند پز قیمت بلیت و جلوتربودن‌شان را بدهند و هشتگ #تمسخر عقب‌ترها را ترند کنند.»
طراوت صدایشان، لحن حرف‌زدن‌شان، گرم‌گرفتن‌ها و طنین خنده‌هایشان در سالن ذهنم پژواک می‌یابد. بی اختیار از جا کنده می‌شوم: «دقیقا کجا قراره...
99/9/17

 

وبسایت رسمی مهدی زارع رونمایی شد (کلیک کنید)



:: موضوعات مرتبط: پست , آثار , دل‌نگار , ,
:: برچسب‌ها: دانشجو , کنکور , روز دانشجو , دانشگاه , داستان کوتاه , رئیس مزرعه , کارگر ,
تاریخ : جمعه 14 شهريور 1399
بازدید : 43
نویسنده : مهدي زارع

سبک‌بال:

آدم به‌شدت میسوزه وقتی نتونه به اندازه‌ی تلاش و عرق ریختنش، نتیجه کسب کنه. حتی اگه نتیجه خوب هم بوده باشه، راضی نمیشه الا این که یه تناسب زحمتش نتیجه بگیره. #تبریک میگن بخاطر رتبه ۱۰۷ و خوشحال میشن و با لبخند عمیقی دلت رو قلقلک میدن، اما نمیدونن که داداششون باخته. چرا؟ (پ.ن میگم!)

کنکور کارشناسی، چهار سال پیش هم دقیقاً همین اتفاقات امسال افتاد. هی بخون بخون، تست بزن بزن، آخرش چی؟ تموم بدبیاری‌ها و ناخوشی‌ها باید بیافته عدل توی تایم آزمون! اینم نشه میبینی یه‌سری سوالای شلم‌شوربای بی سر و ته و زوار دررفته دادن که با رمل و اسطرلاب هم نمیشه از پسش بر اومد!

میگن: اشکی که هنگام شکست می‌ریزی، عرقی‌ست که هنگام تلاش نریخته‌ای. من اما نمی‌دونم اون اشکی که بعداً میریزم دقیقاً چیه! آخه عرقه رو قبلاً ریختم!



:: موضوعات مرتبط: پست , ,
:: برچسب‌ها: کنکور , ارشد , کارشناسی ارشد , دانشگاه , سبک‌بال , سبک بال ,

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سبک‌بال و آدرس immahdizare.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com